به گزارش خبرگزاری حوزه، گزیده ای از سخنان متفکرین انقلاب اسلامی با عنوان «گفتمان ناب» توسط رسانه حوزه پرداخته شده است که در این شماره سخنان مرحوم علامه طباطبائی در موضوع «حد و مرز مملکت اسلامی» تقدیم علاقهمندان میشود.
اسلام، اصل انشعاب قومی را ملغا کرده است، تا نقشی در تشکیل جامعه نداشته باشد. انشعاب قومی دارای دو عامل اساسی است: یکی زندگی بیابانی و قبیلهای و دیگری اختلاف منطقه زندگی و سرزمینی که به عنوان «وطن» شناخته میشود.
صحرانشینی و اختلاف منطقههای زمین از نظر گرما و سرما، خشکی و حاصلخیزی و امثال آن- یعنی کلیهچیزهایی که طبیعت ثانوی زمین بهشمار میآیند- عامل اصلی انشعاب نوع انسانی بوده است، که بهصورت ملتها و قبیلهها و اختلاف زبانها و رنگها ... درآیند.
این دو عامل کمکم موجب آن میشده است که هر دسته از مردم قطعه زمینی را بهدست آورند و برحسب مساعی و تلاش خود، آن را به خود اختصاص دهند و آن را وطن بنامند و بدان الفت گیرند و با کوشش فراوان از آن دفاع کنند.
درست است که نیازمندیهای طبیعی مردم، آنان را بدین سمت سوق میداد، زیرا فطرت هرکسی، او را به رفع نیازمندیهای طبیعی فرامیخواند، ولی این انشعابها با مقتضای اصل فطرت انسانی که عبارت از زندگی همه افراد این نوع در یک جامعه واحد است، منافات دارد.
بدیهی است که طبیعت، میخواهد همه قوا و نیروهای پراکنده را جمع کند و به هم بپیوندد تا بر اثر تراکم و یگانگی، نیروی تازهای گیرند و به طرز شایستهتر و کاملتر به هدف صحیح خود برسد.
ما این جریان را در «ماده اصلی» مشاهده میکنیم: ماده اصلی ابتدا بهصورت «عنصر» در میآید، کمکم «نبات» و سپس «حیوان» و بعد «انسان» میشود و این، مقتضای طبیعت است.
اما انشعابهایی که به نام و به اتکای «وطن» به وجود میآید، یک قوم را بدان سو میراند که در جامعه خاص خود، یگانه شود و از جوامع انسانی- وطنی دیگر جدا گردد و در نتیجه یک واحد به وجود میآید که از نظر روح و جسم، از آحاد انسانی- وطنی دیگر جداست و این جریان باعث میشود که انسانیت از یگانهشدن و گردهم آمدن کناره گیرد و به همان پراکندگی و تشتّتی که از آن میگریخت گرفتار گردد!.
در نتیجه، یکی از این واحدهای تازه پیدا شده با سایر آحاد اجتماعی، همانگونه عمل میکند که یک انسان با سایر چیزهایی که در این عالم وجود دارد! یعنی همانطور که یک انسان، موجودات عالم را استخدام و استثمار میکند، همینطور یک واحد اجتماعی، واحد اجتماعی دیگر را استخدام و استثمار میکند.
تجربه دامنهداری که از آغاز جهان تا عصر حاضر صورت گرفته، شاهد این مدعاست و از قرآن کریم هم با توجه به آیاتی که طیّ فصلهای گذشته ذکر کردیم، همین حقیقت به دست میآید.
این است علت آن که اسلام این جداییها و پراکندگیها و امتیازها را ملغا سازد و جامعه را برمبنای «عقیده» بنیان گذاری کند، نه «نژاد» و «ملت» و «وطن» و امثال آن؛ و حتی در اموری چون زناشویی و خویشاوندی، در بهرهبرداری جنسی و میراث نیز همین مبنا را برگزیده است.
یعنی مدار زناشویی و خویشاوندی را اشتراک در توحید قرار داده، نه جایگاه و وطن.
بهترین شاهد حقیقت فوق این است که ما در بررسی دستورهای شرعی و قانونگذاریهای این دین مییابیم که در هیچ حالی از حالات، کار جامعه را در بوته اهمال وانگذاشته است.
جامعه اسلامی در اوج عظمت و به هنگام برافراشتن پرچم فتح و پیروزی وظیفه دارد دین را اقامه کند و در شئون دینی پراکنده نشود و نیز هنگامی که جامعه اسلامی لگدکوب و مغلوب شده است، باز هم مسلمانان باید هرچه میتوانند در احیای آیین و اعلای کلمه دین بکوشند.
بدین ترتیب حتی اگر یک مسلمان در جایی زندگی کند، باید هرقدر میتواند آموزههای دین را فراگیرد و تا میتواند به دستورالعملهای آن عمل کند، اگرچه در اعتقادیات به «عقد قلب» و در اعمال واجب به «اشاره» باشد.
از اینجا این مطلب روشن میشود که جامعه اسلامی به گونهای تکوین یافته که در هر حال و به هر تقدیر میتواند به زندگی خویش ادامه دهد، حاکم باشد یا محکوم، غالب باشد یا مغلوب، در حال پیشرفت باشد یا عقبنشینی، ظاهر باشد یا مخفی، نیرومند باشد یا به ضعف گراییده باشد و آیات «تقیّه»، به خصوص، بر این معنا دلالت دارد:
«مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ/ کیست که پس از ایمان به خدا کافر شود، مگر آن کس که مجبورش کردهاند، ولی دلش با ایمان آرام است، نحل، آیه ۱۰۶»
«إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً/ مگر آن که به نحوی از کافران تقیّه داشته باشد، آلعمران، آیه ۲۸»
«فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ/ هرچه میتوانید تقوای خدا داشته باشید، تغابن، آیه ۱۶».
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ/ ای کسانی که ایمان آوردهاید، آن طور که باید تقوای خدا داشته باشید و جز در حال مسلمانی نمیرید، آلعمران، آیه ۱۰۲».
منبع: کتاب روابط اجتماعی در اسلام، ص: ۱۲۶